گزارش نشست شعر و داستان

دومین نشست گروه پژوهشی علوم انسانی در سال جدید دوشنبه 28 مهرماه برگزار گردید

دهمین جلسه‌ی حلقه‌های گروه پژوهشی علوم انسانی و هنر دبیرستان علامه‌حلی

 

تحت عنوان نشست شعر و داستان در تاریخ دوشنبه  28 ام مهرماه در ساعت 15،40  در محل دبیرستان برگزار گردید.

در ابتدای نشست حاضرین معرفی کوتاهی از خود داشتند تا دوستان دانش‌آموز و دانش‌آموخته‌ی مرکز با یکدیگر آشنا شوند.

پس از آن سپهر عموزاده، اولین شعر خود را که قالب غزل داشت را خواند.

مازندرانِ شرجی ی بی پایان، کوهی و جنگلی که جدا کردی

مازندرانِ گم شده ای در مه، گم در همان مهی که تو ها کردی

در گرگ و میشِ جاده تو را دیدم، از پشت شیشه های عرق کرده

هر کوه در مهِ تو بغل می شد، بیدار شد شبی که صدا کردی

مازندرانِ سبزقبایی که، آن اسم دیگرش تبرستان است

من را گره زدی به درختی، بعد، توی امامزاده دعا کردی

یک شب مرا به خاک سپردی، بعد، با بغض های زنده، نمردی، بعد،

صبحش مرا به مزرعه بردی، بعد، من را تمامِ عمر نشا کردی

مازندرانِ زخمی ی میدان̊تیر، در دره های معدنِ شن مدفون

مازندرانِ شرجی ی بی باران، کوهی و جنگلی که رها کردی

دریاچه ی رطوبتِ صد در صد، دریای فحش خورده ی اقیانوس

این آب مرزهای غریبی داشت

توی اتاق خواب شنا کردم.

 پس از آن باقی حضار نظرات خود را درباره‌ی شعر سپهر گفتند. بهنام نوذری سوالش از سپهر عموزاده این بود که چطوری می‌توان با یک ذهن پر از مسائل ریاضی و مهندسی، شعری گفت که فضایی دارد نزدیک به ذهن علوم انسانی و با این همه عواطف انسانی. سپهر عموزاده هم در پاسخ، تمرین زیاد و خوانش شعر در جلسات مختلف و نیز خواندن شعرهای زیاد از شاعران متفاوت را به عنوان مواردی که می‌تواند این تغییر را ایجاد کند در یک شاعر، ذکر کرد. در ادامه رضا خسروانی و حبیب دانشور نیز در این خصوص نظرات خود را بیان کردند.

پس از شعرخوانی سپهر عموزاده، علی باکی هاشمی، از دانش‌آموزان سال دوم دبیرستان، دو شعر از آثار خود را خواند. سپهر عموزاده، از او خواست تا بیشتر از اشعار معاصر بخواند. به نظر سپهر و چند تن از حضار، زبان و لحنی که علی هاشمی برای شعرش انتخاب کرده، پاسخگوی احساسات او نیست، به بیان دیگر او برای بیان احساسات شخصی خود در قالب شعر، ناگزیر است از زبان و تصاویر امروزی تر استفاده کند.

بعد از آن شایان دادبین یک هایکوواره خواند:

پایان نفس کشیدنت

در یک شهر

پایانه...


بعد از این هایکوواره بحث جدیدی شروع شد در خصوص هایکو. مجتبی محمدنژاد هایکو را که اصالتی ژاپنی دارد، به عنوان یک شعر هندسی 17 هجایی می‎شناخت که در دیگر فرهنگ‌ها و زبان‌ها دیگر آن توانایی را ندارد. سپهر عموزاده معتقد بود که چرا ما برای شعر باید حد و محدوده تعیین کنیم و آیا قالبی که بتواند به شیوه‌ای بدیع احساسات شخصی یک فرد را به دیگران منتقل کرده و آن‌ها را متاثر کند، شعر نیست؟ رضا خسروانی هم نظری شبیه به سپهر عموزاده داشت و برایش اختصار در شعر هایکو، در هر زبانی، ارزشمند بود. اما سجاد سجادی و امیرحسین شجاعی، با این تفکر مخالف بودند و به دنبال تعریفی چارچوب‌مند برای شعر می‌گشتند. به عقیده آن‌ها اگر هر جمله‌ای که بخواهد احساس را منتقل کند به فرد دیگری به عنوان شعر شناخته شود، این جمله نیز شعر است: آخ، پایم خورد به میز و درد گرفت! به شکلی که این جمله هم احساس را منتقل می‌کند هم مختصر ومفید است و هم دیگران را متاثر می‌کند.

این بحث قرار شد در جلسات بعد نیز با این سوال که اصولا ما چه چیزی را شعر می‎دانیم، ادامه پیدا کند.

در ادامه علی ملک محمدی از دانش‌آموزان سال سوم دبیرستان علامه حلی شعری را خواند که مضمونی دانش‌آموزی داشت. حاضرین از این که توانسته بود احساسات شخصی‌اش را به زبان شعر بازگو کند، استقبال کردند، اما تشویقش کردند که بیشتر شعر بگوید و در جلسات بخواند تا بتواند با وزن عروضی نیز بیشتر ارتباط برقرار کند.

پس از آن محمدجواد احمدی‌زاده از دانش‌آموزان سال سوم دبیرستان شعرخوانی کرد:

از دستبرد حسن تو بر لشکر زمین

فرهاد ماند و این دل و شیرین دگر همین

ناگاه با نگاه تو کارم تمام شد

عشقت نشست بردل چون گرد بر زمین

لیلی به حال خواندن این خاطرات من

گریید و گفت کاش مجنون بُد این چنین

صیاد ماهریست بالحق دو چشم تو

آهو میان بیشه ی شیر و تو در کمین

این راه در خیال، چون راه وصل تست

رفتم ازین ره و برسیدم به مرز چین

پایان کار بود و دمی هم نبود بیش

وصلت رسید سرخوش اما پا به روی مین!

پس از این شعر اغلب دانش‌آموختگان حاظر در جلسه که خود نیز فعالیت شعری‌شان را در دوران تحصیل در دبیرستان آغاز کرده بودند، از پیشرفت سریع این شاعر در طول چند ماهی که از شعرگویی‌اش می‌گذرد تعجب کردند. این که توانسته مضامین امروزی را با برخی از اسطوره‌های شعر کهن به خوبی ارتباط دهد به شکلی که لحن و زبانش به عنوان یک شاعر امروزی حفظ شده است. چند ایراد وزنی که در شعر دیده می‌شود از نکاتی است که بنظر حاضرین با چند بار خواندن شعر با صدای بلند، برای شاعر معلوم می‌شود و با ویرایش آن می‌تواند شعر خود را مطلوب‌تر کند.

در ادامه مجتبی محمدنژاد از دانش‌آموختگان مرکز شعری نیمایی خواند. مجتبی محمدنژاد بر خلاف اشعار گذشته‎ی خود به اصلوب شعر نیمای پایدار مانده بود.

بهنام نوذری نیز یک ترانه خواند. بحثی هم در خصوص قالب ترانه و محتوای ترانه‌ها شکل گرفت. این که وزن در ترانه به شکل عروضی رعایت نمی‌شود و در حین همگامی با موسیقی، موزون می‎شود.

هومن مافی هم که در نشست حضور نداشت شعری را فرستاده بود با درونمایه‎ی طنز که در نشست توسط حبیب دانشور خوانده شد:

امروز روز رفتنت از خانه ی من است

این را بدان ولی که ز قلبم نمیروی...

هر لحظه خاطرات خوشم از وجود توست...

تا زنده ام ز خاطره بیرون نمیشوی

در یاس بی ستاره و بی ماه آسمان

در روی ماه و گرم تو دیدم امید را

مدیون پرسه های شب و روز با توام

درک ترانه های سیاه و سپید را

یک عمر در کنار هم آسوده بوده ایم...

یک عمر عاشقانه و دلداده زیستیم...

اما دگر زمان جدایی رسیده است...

ما دیگر آن دو کفتر عاشق که نیستیم...

گریه نکن ... که با همه تلخی ... وداعمان

ما را نه تکه پاره که خوش بخت میکند

دیگر برو که گفتن هر حرف ساده ای

بر ما شروع فاصله را سخت میکند

امروز روز رفتنت از خانه ی من است

ای عشق سالهای دراز جوانیم

این را بدان ولی که ز قلبم نمیروی...

ای گوشی قراضه ی خنگ روانیم

 

در انتها نیز علی‎رضا نادری غزل طنز را که سروده بود، خواند:

وضع بر وفق مراد است کما فی السابق

گرچه بازار کساد است کما فی السابق

دیگران قرعه قسمت همه بر غم بزدند

دل ما بین که چه شاد است کما فی السابق

پیر ما گفت خطا بر قلم صنع نرفت

چشم بر من ننهاده‌است کما فی السابق

یار مفروش به دنیا که جدا از ضررش

از مصادیق فساد است کما فی السابق